معنی خطی رایج در مصر باستان

حل جدول

خطی رایج در مصر باستان

دموتیک


خطی رایج در مصر

دموتیک


فرعون مصر باستان

رامسس


روحانی مصر باستان

کاهن


خدای مصر باستان

آتن، آتوم، باست، باست، ایزدبانوی بوباستیس، بس، بوتو، آمن ـ رع، آمن، آمون، آنوبیس، آپیس، گب، هاپی، هارپوکراتس، هاثور، هوروس، ایمحوتپ، ایسیس، خپری، خپرا، خنوم، خونس، مآت، مسخنت، مین،، منه‌ویس، نوت، اوزیریس، پتاه، رع، رنه‌نت، سِبِک، سخمت، سراپیس، ست، ساهی، شو، تائورت، تفنوت، تحوت


شهر مصر باستان

تب


الهه مصر باستان

را


پیشگوی مصر باستان

کاهن

فارسی به عربی

خطی

خطی

فرهنگ عمید

خطی

نوشته‌شده با دست: کتاب خطی،

تهیه‌شده در الخط: نیزۀ خطی،

لغت نامه دهخدا

خطی

خطی. [خ َطْ طی] (ص نسبی) منسوب بخط. (ناظم الاطباء). دست نویس. مقابل چاپی. || (اِ) نیزه و سنانی است منسوب به «خط» و خط لنگرگاهی بوده است به بحرین که نیزه ٔ خوب می ساخته و می فروخته اند و از این حیث معروف بوده است:
بدست اندرش برق و زیرش براق
که یاردش پیش آمدن وز کجا
که نه طعن زوبینش رد کرد کس
که نه کژ شدش زخم و خطی خطا.
غضایری.
آن پیشرو پیشروان همه عالم
چون پیشرو نیزه ٔ خطی که سنانست.
منوچهری.
و بجزیره ٔ خط بیرون آمد کی نیزه های خطی از آنجاآرند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی).
دل دوزد نوک نیزه ٔ خطی
جان سوزد حد تیغ روهینا.
مسعودسعد.
دست تو شمس و خطی تو خط استواست
کاقلیم شرک را بتعزا برافکند.
خاقانی.
خطی او همچو خط استواء
ناگزیر از آسمان ملک باد.
خاقانی.
هم از نیزه ٔ خطی سی ارش.
نظامی.
و بنیزه ٔ خطی قلم اقلیم نکته دانی... (حبیب السیر). || اسبی که در مسابقه ٔ هشتم آید بقول میدانی و هفتم بقول نصاب. (یادداشت بخط مؤلف).

خطی. [خ ُ طا] (ع اِ) ج ِ خُطوه و خَطوه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).

خطی. [خ َطْ طی] (اِخ) نام او مصطفی افندی معروف به موقوفانجی از شاعران و ادیبان دوره ٔ سلطان محمودخان اول بود. او پس از تحصیل علم بکار دیوانی پرداخت و سفارتها کرد و به سه زبان ترکی، فارسی و عربی آشنا بود و بهر سه شعر و نوشته های ادبی دارد. مرگ او بسال 1162 هَ. ق. اتفاق افتاد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).


رایج

رایج.[ی ِ] (ع ص) رائج. اسم فاعل از «روج ». روا. (دهار) (ناظم الاطباء). روان و جاری. (منتهی الارب). روان. (دهار). مقابل ناروا. که بستانند. که بردارند. مقابل نارایج که بهیچش نستانند. خریدارگیر. هر چیز که روایی داشته باشد و در داد و ستد همه کس آنرا بردارد و بپذیرد و معمول و متداول عمومی باشد. (ناظم الاطباء).
- رایج الوقت، بمقتضای وقت و ترتیبات زمان. (ناظم الاطباء).
|| زری که در دارالضرب مسکوک شده باشد. مقابل خارج که آن کم عیار و قلب است. (آنندراج) (بهار عجم). روا. سره. مقابل ناسره. مقابل دغل. مقابل مغشوش. جاری. که بردارند. که در مبادلات بجای کالاقبول کنند. که باارز باشد و در برابر کالا یا پول کشور دیگر بپذیرند و تبدیل کنند. که در همه دیار بپذیرندش. مقابل ناروا که در دیار غربتش بهیچ نستانند. که در کشور و مبادلات تجارتی روا و روان باشد. درجریان.درگردش. سابقاً عبارت «رایج مملکت ایران » بر سکه منقوش بود:
رسته ٔ دهر و فلک دیده ونشناخته
رایج این را دغل، بازی آن را دغا.
خاقانی.
مشاهرات و میاومات ایشان رایج میرسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
- پول رایج، پول روان. جاری و متداول. (ناظم الاطباء).
- رایج بودن، روا بودن. رواج داشتن. جاری بودن. روان و سایر بودن. در گردش بودن. روایی داشتن.
- سکه ٔ رایج، سکه ٔ روان. سکه ٔ درگردش. سکه ای که همگان بپذیرند و بردارند. پول رایج و متداول:
بی اصول قدمش سکه ٔ رایج نزنی
خارجی واقف دم باش که خارج نزنی.
میرنجات (از آنندراج).

معادل ابجد

خطی رایج در مصر باستان

1881

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری